Sunday, December 21, 2008

ما با خود بیگانگان

"عناوین بیگانه(!) از سردر مغازه‌ها در آذربایجان شرقی حذف می‌شود"

راست میگویی!سالهاست با خودم بیگانه ام من

پ ن:خبر رو در تبریز آزاد بخونید.

Sunday, December 14, 2008

یک زن! سرطان٬اعتیاد٬غربت٬فقرو...زن بودن

میگه از سر و وضعشون مشخص بود مال یه شهر یا روستای دورن..پسر دوازده ساله نحیفی بود و مادرش که پیشش میموند و پدری که قیافش پر بود از احساس بیتفاوتی و بیخیالی که هر از گاهی میومد و بهشون سر میزد.
مادرش حتی چند روز بعد از بستری شدن هم نمیدونست که دکترا بچشو به خاطر سرطان بستری کردن.
میگه دردی رو که بچه یک ساله ای که رفته بودم عیادتش میکشید رو فراموش کرده بودم و به فشار اینهمه بیکسی و غربت یک زن جوان ساده روستایی با همچین شوهری فکر میکردم که کلی آدم اومد عیادت پسر بچه.چهار پنج تا خونواده که همشون خواهر برادرای زن یا مرد بودن و هر کدوم ظاهری نه چندان متفاوت از ظاهر زن و مرد داشتن. هر کدومشون موقع خداحافظی یه کم پول دادن به زنه.نیم نگاهی به مرد و سری پایین جلوی زن.بیست سی هزار تومان پول و باز سکوت
بعد رفتنشون شوهره اومد طرف زن چیزی گفت و زن بدون کلمه ای همه پولا رو داد به شوهرش
میگه وقتی گریه بیصدای زن رو بعد رفتن شوهرش دیدم بی اختیار جلو رفتم .زن گفت... شوهرش بدجور معتاده و مطمئنه همه اون پولا رو خرج اعتیادش میکنه و اونا تقریبا هیچ پولی برای بیمارستان بچشون ندارن
بقیش رونه مادرم تعریف کرد و نه من پرسیدم.جوابم رو گرفتم که چرا یه هفته تموم بهم زنگ نزده بود!ا

Friday, November 28, 2008

comic

4 ill urahdan soydum!sindim,yolumnan dondum,yolsuzladim,hatta mamamnan uzakh dushdum,ozumnan uzakh dushdum ,ama gina urahdan soydum.uzakh dushdum gina urahdan soydum.ayrilannan sorada soydum,urahdan soydum.akhi omana demishdi sannan sora heshkasi soymiyajam?ama dunan ozi mana dediki bir ayrisin urahdan soyuram

Friday, September 26, 2008

Important to have friends...!!

من از پارتی بازی متنفرم.از تقلب هم خیلی بدم میاد .یک هفته بود رفته بودم دنبال کارای خوابگاهم.نه تنها خوابگاه دولتی نزدیک دانشکدمون رو نمیدادن خوابگاه آزادی که یک ساعت با دانشکده فاصله داره هم چند روز دوندگی و وایسادن تو صف لازم داشت. بالاخره بعد از یک هفته خوابگاه دولتی نزدیک دانشکدمون رو که میخواستم بهم دادن اما... با کمک پارتی بازی و البته تقلب!چیکار میکردم؟باور کنین حالم از این کارم به هم خورد ولی...
تنها روزنامه ای که دیدم درن مورد مشکلات تهیه خوابگاه تو ارومیه نوشته بود روزنامه خراسان بود.یعنی دربدری چند هزار نفر اینقدر موضوع بی اهمیتیه اینجا؟نمیدونم چطور بگم احساسمووقتی دانشجوهایی رومی دیدم که به خاطر اینکه کسی نبود به مشکلاتشون برسه میرفتن و گوشه ای زار زار گریه میکردن!ا

Sunday, September 14, 2008

پهلوی ها و این!ا


یکی با ایجاد حس ناسیونالیستی و زبانپرستی وباستانگرایی بر لیاقت نداشته خود سرپوش میگذاشت و دیگری با عوام فریبی و تظاهر به ساده زیستی وبا زیر بغل پاره در یک استقبال دیپلماتیک رسمی!(استقبال احمدینژاد از اوو مورالس رئیس جمهور بویلوی)

پ ن:بعضی وبلاگها این عکس رو با عنوان مقایسه شاه و احمدی نژاد گذاشتن و فرصتی برای ستایش شاه دیدن با این سوراخ زیر بغل !ا

Monday, September 8, 2008

دایی خوب.. دایی بد

دایی خوب دایی بد!

علی دایی همزبونمه. علی دایی الگوی پشتکار برای منه.علی دایی دلیل صدها بار شادیهای هموطنامه.علی دایی آدم خیریه که بی صروصدا کارهای بزرگ خیرخواهانه ای رو انجام داده و دلایل بسیار دیگه که باعث شده طرفدارش باشم.اخبار مربوط به ایشون رو چند ساله که دنبال میکنم و البته با بسیاری از واکنشها و رفتارهای ایشون در مقاطع زمانی خاص مخالف بودم .دایی ویژگیهای خاصی داره که هر کدومش به تنهایی باعث شده در کنار دوستدارانش مخالفای زیادی هم داشته باشه که منتظر کوچکترین بهانه برای حمله بیرحمانه به او و بزرگنمایی ها هستند.

وبلاگ جمهور جز وبلاگاییه که بدون توجه به موفقیتها و عدم موفقیتهای دایی به هر حال از دایی بد مینویسه و یا در مواردی توهین هم میکنه!دیشب پس از بازی قابل قبول تیم ملی مخصوصآ در نیمه دوم و تساوی ارزشمند در خانه حریف و زیر جو شدید ورزشگاه نوشته که ((بازی نه چندان دلچسب ایران و عربستان یک یک مساوی شد تا همچنان علی دایی از زمین و زمان طلبکار باشد. اما اگر دایی دست از لج بازی بردارد تیم ایران می تواند خیلی بهتر از این باشد)).بازیکن اروپایی که بازی دلچسب ارایه میده به قول دایی در یک بازی 12 کیلومتر میدوه در حالی که بازیکن ایرانی 5-6کیلومتر! طلبکاری از زمین و زمان رو بعد بازی نه در مصاحبه ایشون دیدم و نه در روزنامه ها.

ویا به لابی توسط دایی اشاره کرده. در مورد اینکه دایی آیا واقعآ با لابی به پست مربیگری دست پیدا کرده یا نه واقعآ اطلاع دقیقی نداریم ولی اگر واقعآ اینجوری هم باشه فکر میکنین چند تا از مربیهایی که تاحالا تیم ملی داشته از روی کارشناسی و مدیریت و برنامه ریزی بوده؟یا اصلآ کی در این سیستم کارش از راه منطقی و اصولی و بدون لابی جلو رفته؟از کوچکترین و بی اهمیت ترین کارها تا بزرگترین و تعیین کننده ترینهاش.هر چند من خودم هم این نقد رو کاملآ قبول دارم و در صورتی که واقعآ لابی ای در کار بوده باشه کار کاملآ اشتباهی بوده!

یکی دیگه از کسایی که پس از اینکه دایی سرمربی تیم ملی شد در موردش نوشت نیک آهنگ کوثر بود.ایشون در قسمتهایی از نوشتشون گفتن:((دایی، لابد می خواهد باز به سراغ آیت‌الله بهجت برود و سر در بیاورد که کدام دعانویس تیمش را قفل کرده؟ لابد یک دعانویس استخدام می‌کند تا اثر آن یکی را رفع کن)).

هر چند واقعآ دعایی برای باطل کردن طلسم سایپا در کار نبوده و دایی به جای رفتن پیش جادوگری که ادعا میکرد سایپا رو طلسم کرده و پیشبینیهای دقیقی از بازیها میکرد پیش آیتالله بهجت یکی از عالمای دینی رفته و خواسته برای تیمش دعا کنه. بزرگترین مربیای مسیحی دنیا هم از یک کشیش بخوان برای تیمشون دعا کنن و هیچ کار جنجال بر انگیزی هم نکرده باشد.اما اگر واقعآ بپذیریم که حتی دایی برای باطل شدن طلسم از ایت الله بهجت خواسته دعایی برای تیمش بنویسه باز هم نمیشه اشکالی گرفت.مگر معتقدان به ادیان الهی هر کدام شیوه ای برای دعا کردن ندارند؟مگر کشیشهای مسیحی برای اتفاقهای مهم دعا نمینویسند و مگر مسیحیها دسته جمعی آن دعا را در کلیسا نمیخوانند؟و واگر دایی دعایی ازآیت الله بهجت خواسته دعایی برای تیمش بنویسه باز کار نا معقولی نکرده و با توجه به عقاید دینی که داره کاملآ منطقیه!وقتی در قرآن مستقیمآ به سحر و جادو اشاره میشه¹ و اگر دایی در مقابل این سحر و جادو به جای مراجعه به جادوگر به عالم دینی خودش مراجعه کرده درست ترین کار رو انجام داده!

پن ن:من خودم شخصآ نه به سحر و جادو اعتقاد دارم و نه حتی به تاثیر مستقیم دعا در امور زندگی.اگر من بخوام از دیدگاه خودم به موضوع نگاه کنم شاید سراپا نقد بشم ولی در چارچوب اعتقادات مشترک و با قضاوتی بی غرض هیچ اشکالی نمیشه به این کار دایی گرفت.

پ ن2:متاسفانه هم برنامه ریزی ورزش ما هم ورزشکارامون و هم مسئولای ورزش ما عجیب درگیر مسائل سیاسین و سیاستمدارها و حتی ناقدین هم ورزش رو روز به روز آلوده تر میکنن.

1-آیه 102 و103 بقره

Thursday, September 4, 2008

ای زمین ای گور ای مادر

آه دیریست که در خاطر ویران پرآشوبم
دیگر از آن همه جز یادی
-گنگ و پیچان و گریزان و پریشان-نتواند یافت
ای زمین ای گور ای مادر
کی در آغوش تو خواهم خفت؟
نوبتم را به کسی مسپار!
پ ن1:شعر مال نادر نادر پور که دو جا ضمیرا رو عوض کردم.اینجا میتونین بخونینش.
پ ن2:رمان طولانی که دارم میخونم,خانوادم,دوستام,همه اتفاقایی که اطرافم میفتن انگار دست به دست هم دادن تا اوضاع روحیم بدتر از اینی که هست بشه

Sunday, August 24, 2008

طلای ساعی:باید خوشحال بود؟

هادی ساعی ویژگیهایی رو داره که اونرو به یکی از محبوبترینهای ورزش کشور و محبوبترین ورزشکاران من تبدیل کرده.مدالهای زیاد بین المللیش که هر کدومش دلیل شادی ملتی شده اند.نقش بزرگش در تشویق مردم در کمک به زلزله زدگان بم.نمایندگی یونیسف و... کارهایی که از دست یک قهرمان ورزشی برای مردمش ساخته است و ساعی خوب از عهده این مسئولیت برآمده بود.

اما با وجودیکه فاقد سواد سیاسی و تخصص لازم برای ورود به عرصه سیاسته اشتیاق ورود به این عرصه اونرو تحریک به نامزدی شورای شهر تهران کرد.و با استفاده از شهرت و محبوبیت خود به عنوان قهرمان محبوب ورزشی صاحب یکی از صندلیهای شورای شهر تهران شد مانند چند ورزشکار دیگه ای که از چهره های غیر سیاسی و محبوب خودشون استفاده سیاسی کردن.

1-رسول خادم که عضو شورای شهر تهران که تا یک قدمی شهردار شدن پیش رفت.

2-امیر رضا خادم قهرمان محبوبی که با وجود عملکرد ضعیف در دوران ریاست فدراسیون کشتی وارد مجلس شد.

3-علیرضا دبیر کشتی گیری که اونهم سر از شورای شهر تهران در آورده و نقش مهمی رو در موفقیت قالیباف در انتخابات شهرداری تهران داشت.

4-علی کریمی

5-مهدی مهدوی کیا و...

همشون جزو محبوبان ورزش ایران هستن که زمانی این محبوبیت رو به خدمت سیاست و جناح های سیاسی گرفتند و در واقع به نظر من از اطمینان مردم به چهره غیر سیاسیشون سو استفاده کردن.شاید حتی به جای(( وارد میدان سیاست شدن))بهتره کلمه ((ابزاری برای سیاستمداران شدن)) رو انتخاب کرد.ابزاری که بهترین راه برای جلب توجه و حمایت مردم از سیاستمدارا و جناحهای سیاسیه.

امیر رضا خادمی که سرمایه ورزش کشوره به خاطر نمایندگی مجلس از پوشیدن دوبنده کشتی و رفتن جلوی دوربین امتناع میکنه؟این خیانت به مردم و ورزش کشور نیست؟

.حتی اگر ساعی تخصص و تجربه لازم رو برای عضویت در شورای شهر تهران داشت و انتخابش به واسطه این تخصص و تجربه بود باز ماهها تمرین چند ساعته روزانه برای المپیک و کسب این مدال وقت کافی رو برای ساعی باقی میگذاشت تا از عهده مسئولیت سنگینش در شورای شهر تهران بر بیاد؟

پ ن:من ساعی رو واقعآ دوست دارم مخصوصآ بعد اینکه مدالش رو تقدیم مردم آذربایجان کرد.مطمئنم اگه کسی غیر ساعی بود واقعآ گزنده مینوشتم!ولی حرف من نه با ساعی و یکی دو ورزشکاره,بلکه من برنامه ها و مدیریتهای غلط رو منظورمه که این بحث روز بود و در موردش نوشتم.

Friday, August 22, 2008

شب امتحان

امشب من باز نتیجه تلخ کلاس نرفتنامو چشیدم.چقدر سخته یک ترم درس نخونی و بیای یک شبه از روی کپی جزوه دوستت بخوای درسا رو بفهمی.چقدر سخته شب امتحان خدایااااا
اینو نوشتم تا یادم بمونه و ترم بعد برای همه درسام جزوه بنویسم و سر کلاسا برم.همه درسامم طول ترم بخونم

Wednesday, August 20, 2008

مادری که صاحب دوازدهمین مدال المپیکش شد-پنج

د ارا تورس شناگر 41 ساله آمریکایی دوازدهمین مدال المپیک خود را به دست آورد.شناگری که بیست و هفت سال از کسب اولین مدال المپیکش میگذره.در مورد.بیست و هفت سال المپیکی بودن و بیست و هفت سال رقابت در سطح اول ورزش حرفه ای میشه فقط گفت اون یک استثنای واقعیه.

دارا علاوه بر شنا گزارشگر و گوینده و مفسر شبکه های NBC,ESPN,TNT,OLN,FOX NEWS وجزو خبرنگاران مطرح GOOD MORNING AMERICA ودر عیتن حال یک مدل موفقه

دارا تورس دو بار ازدواج کرده و جدا شده و رسمآ دینش رو به یهودیت تغییر داده.الان با همخونه ایش دیوید هافمن زندگی میکنه و یک دختر دو ساله به اسم تسا دارن.

با این همه دارا یک مادر واقعیه.مادری که میگه این همه رو انجام داده تا به دخترش نشون بده که اگه خودت رو باور داشته باشی و بخوای به رویاهات برسی زندگی هیچ حدی برای رویاهای تو تعیین نکرده!مادریه که بعد کسب سومین مدال در المپیک پکن گفت:دخترای دیگه در مورد سفر و گردش حرف میزدند اما من سه شنبه عصر برمیگردم چون باید چهارشنبه صبح دخترم رو به مدرسه ببرم.و من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم از این همه پایبندی به خانواده و احساس مسئولیت.

بدون شک دارا تورس از موفقترین ورزشکاران دنیاست با زندگی در خانواده ای به سبک آمریکایی و بچه ای دو ساله. با این همه پایبندی و احساسات پاک مادری! و ما در مورد فروپاشی خانواده در آمریکا و آثار سوء اون تو روزنامه هامون این همه با آمار و ارقام کلنجار میریم و از پایان دوران مادری در آمریکا یاوه سرایی میکنیم؟

1-ویکیپدیا

2-وبسایت رسمی دارا تورس

3-گاردین

Monday, August 18, 2008

دیروز با دوست همکلاسی قدیمیم قرار داشتم.ساعت 4.چهار زنگ زد بهش گفتم بد گرفتارمو تا یک ساعت نمیتونم خودمو برسونم.یک ساعت تو این گرما منتظرم موند و من به فکر این بودم با چه رویی میخوام برم پیشش؟بالاخره پنج دیدمش.موقع جدا شدن بهم گفت...تو بهترین دوستی هستی که من دارم و خیلی خوشحالم از اینکه تو دوستمی...ا
امروز اتفاقی دوستی قدیمی رو بیرون دیدم با یک آدم عوضی که اصلآ ازش خوشم نیومد.شب زنگ زدم دوستم بدون مقدمه گفت:دیدی پسره رو؟به قیافش میخورد ترم 5 پزشکی باشه؟گفتم دیدم.تنها چیزی که بهش میخورد لاتی و ولگردی بود.گفت:متاسفم که با تو دوستم که از ظاهر آدما در موردشون قضاوت میکنی... و قطع کرد

Saturday, August 16, 2008

خاطرات من و حقوق کودکان-سه

تا حالا خیلی کم تونستم با یه بچه کوچیک ارتباط برقرار کنم.درست بر عکس برادر کوچیکتر از خودم که ارتباط برقرار کردنش با بچه ها فوقالعادس!اما امروز یک بچه 6 ساله رو فهمیدم.وقتی اومد پیشم و گفت دلم برای مامان جونم(که مادر بزرگشه و بیرون رفته بود)تنگ شده.

زنگ زدم باهاش حرف بزنه که مامان بزرگش 2 3 کلمه حرف زد و بعد قطع شد.و بچه بلافاصله گفت:خودش قطع کرد!ومن هرچی گفتم قطع شد اصلآ قبول نکرد.نه گریه کرد و نه یک کلمه دیگه حرف زد!

دو روزه آقاو خانم 50 60 ساله ای با نوه 6 سالشون مهمونمونن.که بابا و مامان این بچه چهار سال پیش جدا شدن و پدربزرگ و مادر بزرگش اون رو نگه میدارن.همیشه بچه ها از بزرگترین دغدغه هام بودن.حتی طاقت نگاه کردن به یک بچه خیابونی رو هیچوقت نداشتم!زن و مرد با این سن چطور میتونن یک بچه 6 ساله رو طبیعی تربیت کنن؟چطور میتونن پدرو مادری کنن ؟چقدر بچه ها هستن که مجبورن با مادر یا مادر بزرگ فقیرشون زندگی کنند و از 6 7 سالگی مجبور به کار کردن میشن؟آواره خیابونا میشن و بین ماها میگردن و ما حتی نمی بینیمشون؟

پ ن:یکی از دلایلی که این وبلاگ رو شروع کردم نوشتن از حقوق کودکه!امیدوارم بتونم...

Saturday, August 9, 2008

اعدام-دو

ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...

کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت

ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم*

واکنش بعضی وبلاگا نسبت به اعدام یعقوب مهرنهاد جالب و عجیبه.اعدام بخاطر عضویت در گروه تروریستی اما بدون محاکمه؟این چه جور حق دادنیه به اعدام؟
ا اعدام انسانی بخاطر قد علم کردن در برابر ((بی عدالتی و نابرابری ها و فقر و ستم به آنچه که آرمان بشری است و خواسته های مشروع انسانی))؟
اونکه فعالیتهاش با مجوز قانونی بود اونکه نگران خالی تر شدن سفره های فقرا بود اونکه نگران فرهنگ بلوچ بود.و اونکه جان داد نه برای....نه!واقعیتش اینه که به تماشا هم سر بر نداشتیم ما!
*:از نفرتی لبریز-احمد شاملو

Tuesday, August 5, 2008

خاطرات خوابگاهی و قضیه اشپیگل!(اولین پست تاریخ گذشته من)-یک


راستش من زیر سوال بردن مقدسات و اسطوره های یک ملت رو با آوردن دلایل مثلآ منطقی اسسآ قبول ندارم.یعنی قضاوت تاریخی در مورد مقدسات رو. ولی این دلیل میشه که اون بابا آزادی خودش رو برای گفتن نظرش نداشته باشه؟گفتم مقدسات و اسطوره و نگفتم تاریخ و فرهنگ چون واقعآ موضوع کورش برای ایرانیا و مخصوصآ اولترا ایرانیا! دیگه یک شخصیت تاریخی نیست یک داستان شیرین یا یک مسکن خوبه که قشنگ خواب آوره و وقتی بهش فکر میکنی درداتو و عقب موندگیاتو پاک فراکوش میکنی!یعنی درد عقب موندگی و بیچیزی رو به جای مداوای سازنده از راه افتخار به گذشته خیالی تسکین میدی...

این مقاله نشریه اشپیگل رو که خوندم یاد یورو 2008افتادم. اون موقع که ما داشتیم این مسابقه هارو با هیجان دنبال میکردیم این دوستان اولترا ایرانیمون ازمون ایراد میگرفتن و القاب وطن فروش و خائن و... به خاطر طرفداری ما ترکا از ترکیه نسارمون میکردن تا جایی که تو بازیای ترکیه میومدند و تیم حریف رو(هر تیمی که بود)به شدت تشویق میکردن تااا... رسیدیم به بازی آلمان و ترکیه! بعده برد آلمان این رفقامون با شعار آریا آریا و دست گرفتن پرچم ایران (آریا+آلمان+پرچم ایران+یورو 2008) ابراز خوشحالی میکردن.واقعآ دور از انصافه که این آلمانیای نمک نشناس میان جواب این همه احساسات رو اینجوری میدن!انصافه؟

پ ن:این وسط جای رضاشاه و پسرش بد جور خالیه هاا.آلمان همنژاد موافق ببین چه کفرایی داره میگه!
پ ن2:راستش من قرار بود این مطلب رو پنج شش روز قبل پست کنم با یک قالب انقدر کلنجار رفتم آخرشم درست نشد منم اینو گذاشت و مطبی رو هم که نیت کرده بودم پست اولم باشه با وجود اینکه چند روز گذشت باز پست کردم.