Monday, August 18, 2008

دیروز با دوست همکلاسی قدیمیم قرار داشتم.ساعت 4.چهار زنگ زد بهش گفتم بد گرفتارمو تا یک ساعت نمیتونم خودمو برسونم.یک ساعت تو این گرما منتظرم موند و من به فکر این بودم با چه رویی میخوام برم پیشش؟بالاخره پنج دیدمش.موقع جدا شدن بهم گفت...تو بهترین دوستی هستی که من دارم و خیلی خوشحالم از اینکه تو دوستمی...ا
امروز اتفاقی دوستی قدیمی رو بیرون دیدم با یک آدم عوضی که اصلآ ازش خوشم نیومد.شب زنگ زدم دوستم بدون مقدمه گفت:دیدی پسره رو؟به قیافش میخورد ترم 5 پزشکی باشه؟گفتم دیدم.تنها چیزی که بهش میخورد لاتی و ولگردی بود.گفت:متاسفم که با تو دوستم که از ظاهر آدما در موردشون قضاوت میکنی... و قطع کرد